زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...
بدبخت ملتی که تاریخ خود را نداند.تیره بخت تر از آن ملتی که علاقه مند به دانستن تاریخ خود نباشد.شوربخت تر ازهمه ملتی که تاریخ خودرابه ریشخند بگیرد... متن کتیبه ی کوروش ای رهگذر هرکه هستی واز هرکجا که بیایی میدانم سر انجام براین مکان گذر خواهی کرد این منم کوروش شاه بزرگ شاه چهار گوشه ی جهان شاه سرزمینها بر خاک اندکی که مرا دربر گرفته رشک مبر بگذار و بگذر مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد وگر دم در کشم ترسم که مغزو استخوان سوزد منجم کوکب بخت مرا از شهر بیرون کن که من کم طالعم ترسم از آهم آسمان سوزد... کاش یارب آشنایی ها نبود که به دنبالش جدایی ها نبود کی روا باشد زغن در باغ و بلبل در قفس کاش در کار بشر این ناروایی ها نبود خنده های آشنایی گریه دارد زپیش ای خدا بود اگر درد جدایی ها نبود... گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند وگاه عشق آنقدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم... خدایا! من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری...
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز وشب مابین این انسان و گرگ زورو بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجورو پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر هرکه با گرگش مدارا میکند خلق وخوی گرگ پیدا میکند در جوانی جان گرگت را بگیر وای اگر این گرگ گردد باتو پیر روز پیری گرچه باشی همچو شیر ناتوانی در مصاف گرگ پیر مردمان گر یکدگر را میدرند گرگ هاشان رهنما و رهبرند این که انسان هست این سان دردمند گرگها فرمانروایی میکنند گرگ ها همراه وانسانها غریب وان که باید گفت این حال عجیب
قالب ساز آنلاین |