پيام
+
پسر نوح به خواستگاري دختر هابيل رفت.
دختر هابيل جوابش کرد : نه ! هرگز همسري ام را سزاوار نيستي ، تو با بدان بنشستي و خاندان نبوتت گم شد...
تو هماني که بر کشتي سوار نشدي و خدا را ناديده بگرفتي و فرمانش را و به پدرت پشت کردي ، به پيمانش و پيامش نيز ...

رندان تشنه لب
91/6/20
حرفهايي براي نگفتن
غرورت ، غرقت کرد و ديدي که نه شنا به کارت آمد و نه بلندي کوه ها !
پسر نوح گفت: اما آن که غرق مي شود ، خدا را خالصانه تر صدا مي زند ، تا آن که بر کشتي سوار است .
من خدايم را لابلاي توفان يافتم، در دل مرگ و سهمگيني سيل.
دختر هابيل گفت : ايمان، پيش از واقعه به کار مي آيد.
حرفهايي براي نگفتن
در آن هول و هراسي که تو گرفتار شدي ،هر کفري بدل به ايمان مي شود.
آن چه تو بدان رسيدي ، ايمان به اختيار نبود، پس گردني خدا بود که گردنت را شکست!!!
پسر نوح گفت : آنها که بر کشتي سوارند امن هستند و خدايي کجدار و مريز دارند که به بادي ممکن است از دستشان برود.
حرفهايي براي نگفتن
ما من آن غريقم که به چنان خداي مهيبي رسيدم که با چشمان بسته نيز مي بينمش و با دستان بسته نيز لمسش مي کنم.
خداي من چنان خطير است که هيچ طوفاني آن را از کفم نمي برد.
دختر هابيل گفت : آري ، تو سرکشي کردي و گناهکاري و گناهت هرگز بخشيده نخواهد شد.
حرفهايي براي نگفتن
پسر نوح خنديد و خنديد و خنديد و گفت : شايد آنکه جسارت عصيان دارد ، شجاعت توبه نيز داشته باشد.
شايد آن خدا که مجال سرکشي داد، فرصت بخشيده شدن هم داده باشد!
دختر هابيل سکوت کرد و سکوت کرد و گفت: شايد! شايد پرهيزگاري من به ترس و ترديد آغشته باشد ، اما بهرحال نام عصيان تو دليري نبود...
دنيا کوتاه است و عمر آدمي کوتاه تر و اين مجال اندک محل اينهمه آزمون و خطا نيست
حرفهايي براي نگفتن
که فرصت کم است و راه صعب است.
پسر نوح گفت : به اين درخت نگاه کن! به شاخه هايش ! پيش از آنکه دستهاي درخت به نور و روشنايي برسند، پاهايش تاريکي را تجربه کرده اند . گاهي براي رسيدن به نور بايد از تاريکي و ظلمت عبور کرد ...
من اينگونه به خدا رسيدم ، ليک راه من راه خوبي نيست، پر مخاطره است و بس دشوار، راه تو زيباتر است و امن تر، راه تو مطمئن تر است !
حرفهايي براي نگفتن
پسر نوح اين بگفت و برفت...
دختر هابيل تا دور دستها تماشايش کرد و وي از ديدگان بدور شد.
دختر هابيل سالياني بس طولاني است که منتظر است و چشم در راه، و سالهاست که با خود مي پرسد: آيا همسريم را سزاوار بود ؟
همسايه خورشيد
خيلي زيبا بود
حرفهايي براي نگفتن
ممنون
رندان تشنه لب
دوباره بخون ميفهمي:)))