زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز وشب مابین این انسان و گرگ زورو بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجورو پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر هرکه با گرگش مدارا میکند خلق وخوی گرگ پیدا میکند در جوانی جان گرگت را بگیر وای اگر این گرگ گردد باتو پیر روز پیری گرچه باشی همچو شیر ناتوانی در مصاف گرگ پیر مردمان گر یکدگر را میدرند گرگ هاشان رهنما و رهبرند این که انسان هست این سان دردمند گرگها فرمانروایی میکنند گرگ ها همراه وانسانها غریب وان که باید گفت این حال عجیب
قالب ساز آنلاین |