حرفهایی برای نگفتن
زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...
یکشبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام وشرابش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دلخونم
مکن من که مجنونم نو مجنون
مکن من دگر مرد این بازیچه
نیستم این تو ولیلای تو من نیستم
گفت:دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا وپنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
نوشته شده در یکشنبه 90/11/23ساعت
10:0 عصر توسط pari| نظرات ()
قالب ساز آنلاین |