زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...
کَفتر جَلد خونمون، کفتر خوب و مهربون، کفتر خوب و با وفا، شاه همه پرنده ها بسمه رب الشهدا والصدیقین قسمتی از وصیت نامه دایی شهیدم... اولا از پدرو مادرم میخواهم که برایم گریه زاری نکنند .زیرا من راه خودراانتخاب کرده ام. شما میدانید که ضدانقلاب همیشه میخواهدبه ما بگوید که خودتان جرم انقلابتان را میکشید.اگردر این شرایط بخواهید کوچکترین ضعف ازخود نشان دهید باعث خوشحالی دشمنان این انقلاب خواهد شد. اگر نتوانستم دراین مدت وظیفه ی خودرا به شما ادا کنم ازشما میخواهم مرا ببخشید.از خواهرانم میخواهم حجاب خودرا حفظ کنند.از برادرانم میخواهم راه شهدا را ادامه بدهند. از برادران سپاهی وبسیجی میخواهم که باقاطعیت جلوی ضد انقلاب مقاومت کنند و از خود کوچک ترین ضعف نشان ندهند.تا انشاالله به یاری خداوند اسلام بر کفر پیروز گردد وصدام کافر سرنگون و اسلام درتمامی جهان مستقر وحکومت مستضعفین یعنی جمهوری اسلامی در کشورهای اسلامی برقرار شود. برادران امروز مسئولیت سنگینی برعهده ی شماست و آن پیام شهدا به گوش جهانیان است حرف امام را سرمشق خود دهید که راه امام راه پیامبر وامامان است. اگربه شهادت برسیم بسوی خدا و سالار شهیدان خواهیم رفت.اگرپیروز شدیم رهبری امام خمینی را داریم.دردوحالت دردنیاو آخرت سعادتمند هستیم. از پدر ومادرم میخواهم مبلغی را که در قرض الحسنه محله دارم برداشته به جنگ زدگان اهدا نمایند.درصورت امکان جسدم کنار شهدا دفن گردد... شعر خوانی حمیدرضا برقعی در مدح حضرت محمد (ص) در پی اهانت مجله ی فرانسوی به ساحت مقدس پیامبر اکرم...
I Love Muhammad شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
گفته بودی سهراب به سراغ من اگر میایی نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من از خودت میپرسم چینی نازک تنهاییت آخر ترکی هم برداشت؟ چینی نازک تنهایی من نازک نیست ولی پرترک است باقدم ها که نه ! با نگاه هایی سرد نرم آهسته وحتی خسته گاه گاه فرو میریزد راستی خانه ی دوست چه شد؟ چه نشانی؟چه کلامی ؟چه پیامی ؟ آخرش دوست کجاست؟ دوست که بود؟ قایقت قایقت ساخته شد؟ پشت دریاها هنوزم شهریست؟ که درآن پنجره ها رو به تجلی باشند؟ خاک ها هنوز میشنوند موسیقی احساس مرا؟ راستی سهراب گل شبدر ارزشی بالاتر از لاله قرمز نگرفت! چشم ها را هم شستیم جور دیگر در کار نبود چترها را بستیم فکر را خاطره را با همه مردم شهر درپی بارانیم از من آزرده نشو روح من کم سال است روح من درک دگر داشت از زیبایی دوستی دنیای پراز عاشقی و رسوایی باید امشب بروم بروم تا ته دنیا وفقط آرزویی است مرا آرزویم این است قایقت ساخته شود دست آخر روزی تا مرا هم باخود دورترها ببری دورترها ازین مردم شهر واز ین خاک غریب خسته ام سهراب خسته... عاشق ترین مرد آدم بود!
به جرم و سوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا.... در حیرتم از خود که اینگونه از وادی ارقام به اشعار شده ام سالها خواندم تراز و سود و زیان حالا اسیر مالیات و انبار شده ام خلاص این نشده به دام دیگری ام آرسن لوپنی تمام عیار شده ام از آب حوض بلدم تا شیر مرغ آشپز مهندس، پرستار شده ام به هزینه آب میدهم به سود، دارو ناجی دفاتر بیمار شده ام برای مبادی دلخواه میپزم دفتر بفرمایید شام، سرآشپز بازار شده ام تهاتر، طبقه بندی، حذف یا تعدیل قیچی، و چسب، و پرگار شده ام اگر شرکتی هم به هوا بشود اولین است که بر دار شده ام حالا فکر بد نکنید چرا مشغولم از ترس آخر تیر پرکار شده ام تعطیلات تابستان همه در سفر و من عزادار نرفتن تور و گردش شده ام برایتان عجیب نیست که چرا شاعر شعرهای بودار شده ام قسم به پاچولی، و هندریکسن از رقص ارقام نابه هنجار شده ام...
وقتی میری تو آسمون نقطه میشی توی هوا نگات به دستای منه،تنت کجا؟ دلت کجا؟
معلم عزیز من گفته یه انشا بنویس ،از گلای روی زمین تا دل ابرا بنویس
چی بنویسم طوقی جون؟ حرفی نمونده واسمون!
انشا که نیست حرف دله حرفای ساده مشکله
به نام اون خدایی که واسه همه نفسه، کاشکی که فردا نرسه
شبای هیچ بنده خدا، نباشه مثل شب ما
به آسمون نگاه کنه ،تا صبح دعا دعا کنه
که کاشکی شب سحر نشه، هیچ کسی در به در نشه
صابخونمون فردا نیاد اثاثو تو کوچه خیس نریزه با داد و بیداد
اگر که نصف شب بابام بساطشو جمع بکنه یه ذره از عربده هاش سر هممون کم بکنه
با سیلی تو گوشم نزنه وقتی که دلخوشیش کمه
مادر بزرگ اگر بازم زیاد برام دعا کنه
شاید اگر بیشتر از این خدامونو صدا کنه
اگر که خواهر کوچیکم راه بره بازم بی عصا
طوقی خوب و با وفا شاه همه پرنده ها قسم به عزت خدا میبرمت امام رضا
معلمم نگاه میکرد به کاشی روی زمین
با بغض سردی تو صداش گفت: برو بچه جون بشین
نمره بیست ارزونیتون
فقط
فقط تو انشاتو نخون...
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ابر، پی توست، دلش را مشکن
مگذار اینهمه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد؟
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جانداده، کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده، کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر، این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
که بهشت رابه لبخند حوا فروخت.
حوا که بغض کند،
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد،
چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...
خوش به حالت آدم...
خودت بودی و حوایت...
وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!
و خوش به حالت حوا...
تنها حوای زمین تو بودی...
و گرنه آدم هم ؛ هوای حواهایی دیگر داشت...
دیگر نه آدم، آن آدم است و نه حوا، آن حوا....
من و تو، زاده ی کدامین دو نخستینیم؟!
که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا.... !
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند.
همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...!
اینجا برای حوا بودن...
آدم کم است...
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!
چه صادقانه حوا شدی و...
چه ریا کارانه آدمیم...!
تو آدم...من حوا...
بیا جهانی دیگر آغاز کنیم...
عشق بورز...
دوستم داشته باش...
تازه سیب چیده ام!
حوا بودن تاوان سنگینی دارد...
وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند...!
حوا!!!
راست بگو تو مگر سیب را پوست کندی و خوردی که دنیا اینگونه پوست ما را می کند؟!
هیچ کس نفهمید...،
شاید شیطان عاشق حوا شده بود ...
که به آدم، سجده نکرد...!
قالب ساز آنلاین |