زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...
عاشق ترین مرد آدم بود!
به جرم و سوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا....
که بهشت رابه لبخند حوا فروخت.
حوا که بغض کند،
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد،
چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...
خوش به حالت آدم...
خودت بودی و حوایت...
وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!
و خوش به حالت حوا...
تنها حوای زمین تو بودی...
و گرنه آدم هم ؛ هوای حواهایی دیگر داشت...
دیگر نه آدم، آن آدم است و نه حوا، آن حوا....
من و تو، زاده ی کدامین دو نخستینیم؟!
که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا.... !
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند.
همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...!
اینجا برای حوا بودن...
آدم کم است...
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!
چه صادقانه حوا شدی و...
چه ریا کارانه آدمیم...!
تو آدم...من حوا...
بیا جهانی دیگر آغاز کنیم...
عشق بورز...
دوستم داشته باش...
تازه سیب چیده ام!
حوا بودن تاوان سنگینی دارد...
وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند...!
حوا!!!
راست بگو تو مگر سیب را پوست کندی و خوردی که دنیا اینگونه پوست ما را می کند؟!
هیچ کس نفهمید...،
شاید شیطان عاشق حوا شده بود ...
که به آدم، سجده نکرد...!
قالب ساز آنلاین |