جاوا اسکریپت

mouse code



حرفهایی برای نگفتن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرفهایی برای نگفتن

زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه چیزی است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...

زاغی به طرف باغ به طاووس طعنه زد 

کاین مرغ زشت روی چه خودخواه وخودنماست

این خط وخال رانتوان گفت دلکش است

 این زیب ورنگ رانتوان گفت دلرباست

پایش کج است وزشت ازان کج رود به راه

دمش چودم روبه و رنگش چو کهرباست

از فرط عجب و جهل گمان میبرد که اوست

تنها پرنده ای که دراین عرصه وفضاست

این جانور نه لایق باغ است وبوستان

 این بی هنر نه درخور این مدحت و ثناست

طاووس خنده کرد که رای تو باطل است

 هرگز نگفته ست بداندیش حرف راست

بدگویی تو این همه ازفرط بددلی است                 

 ازقلب پاک نیت آلوده برنخاست

ماعیب خود هنر نشمردیم هیچگاه  

 در عیب خویش ننگرد آن کس که خود ستاست

در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت                

  نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست

پیرایه ای به عمد نبستم به بال و پر                    

 آرایش وجود من ای دوست بی ریاست

مابهر زیب و رنگ نکردیم گفتگو                       

چیزی نخواستیم فلک داد آنچه خواست

صدسال گربه دجله بشویند زاغ را                          

چو بنگری همان سیه زشت بینواست

هرگز پر تورا چو پرمن نمیکنند                              

مرغی که چون منش پر زیباست مبتلاست

فرمانه ی سپهر چو حکمی نوشت و داد                    

کس نمیزند که صوابست یاخطاست

مارا برای مشورت اینجا نخوانده اند                         

ازما و فکرما فلک پیر را غناست

مازشت نیستیم تو صاحب نظر نه ای                        

این خورده گیری از نظر کوته شماست

طاووس راچه جرم اگر زاغ زشت روست                   

  این رمزها به دفتر مستوفی قضاست

                                                                                             برگرفته از دیوان پروین اعتصامی


نوشته شده در شنبه 92/2/7ساعت 12:0 صبح توسط pari| نظرات ()

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

 اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
 
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
 
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
 
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
 
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
 
من که در تردیدم تو چطور؟
 
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
 
گفته بود آن شاعر :
 
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
 
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
 
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
 
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
 
مشکوکم
 
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
 
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
 
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
 
من که می گویم نیست
 
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
 
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
 
خسته ومانده ودر مانده براه
 
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
 
سرنگون مانده به چــــــــــاه
 
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
 
همه آن جا هستــــــــــند
 
هیچکس آن جا نیست
 
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
 
همه آن جا هستـــــــــــــــند
 
هیج کس آنجا نیســـــــت
 
هیچکس با او نیســـــــــت
 
هیچکس هیچکـــــــــــــس
 
من به آمار زمین مشکوکم
 
من به آمار زمین مشکوک
 
چه عجب چیزی گفت
 
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
 
هیچکس اینجا نیست
 
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
 
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
 
بر لب کلبه ی محصور وجود
 
من در این خلوت خاموش سکوت
 
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

نوشته شده در سه شنبه 92/2/3ساعت 1:0 صبح توسط pari| نظرات ()

سیب (حمید مصدق)


وحالا شعر( فروغ فرخزاد) از زبان معشوق


مـــن بــه توخنـــدیدم


چــون کــه میدانســـتم


تو به چه دلهره ایی ازباغچــه همــسایه


ســیب رادزدی

 


پـــدرم ازپـــی توتند دوید

 


ونمـــیدانستی باغــبان باغــچه همسایه

 


پـــدرپـــیرمـــن است.


مـــن به توخنـــدیدم


تاکـــه باخــنده به تــوپـــاسخ عشق تـــوراخالـــصانه بدهم


بـــغض چشـــمان تـــولیـــک


لرزه انداخت به دستان من و


ســــیب دندان زده ازدســت مــــن افتادبــه خـــاک


دل مـــن گفت : بــــرو


چون نمیـــخواست بـــه خاطر سپارد


گریــــه تلخ تـــورا...


ومـــن رفتم وهنوز سالهاست


که درذهـــن من آرام آرام


حیرت وبغــــض توتکرارکنان


میــــدهد آزارام


ومــــن اندیشه کنان غرق دراین پندارم


کـــه چه میشد


اگـــرباغچه خانـــه ی ما


ســـــیب نداشـــت!

 

شعر( جواد نوروزی ) از زبان سیب :

دخترک خندید و


پسرک ماتش برد !


که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده


باغبان از پی او تند دوید


به خیالش می خواست،


حرمت باغچه و دختر کم سالش را


از پسر پس گیرد !


غضب آلود به او غیظی کرد !


این وسط من بودم،


سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم


من که پیغمبر عشقی معصوم،


بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق


و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم


و به خاک افتادم


چون رسولی ناکام !


هر دو را بغض ربود...


دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:


" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "


پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:


" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "


سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !


عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !


جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،


همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:


این جدایی به خدا رابطه
با سیب نداشت!

 

و اما از زبان ( باغبان ) که بسیار زیباست ولی متاسفانه نمیدونم شاعرش کیه :


من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟

 


من گمانم این بود


که یکی بیگانه


 با دلی هرزه و داسی در دست

 

در پی کندن ریشه از خاک


سر ز دیوار درون آورده


مخفی و دزدانه...


تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت


و فکندم بر تو نگهی خصمانه!


من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست


غیر این سیب و درختان در باغ


به دلم بود هراسی که سترون ماند


شاخ نوپای درخت خانه...


و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب


دختر پاکدلم، مستانه!


من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!»


هان مبادا که برند از باغت


ثمر عمر گرانمایه تو،


گل کاشانه تو،


آن یکی دختر دردانه تو،

 


ناکسان، رندانه!

 


و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست

 


بعد افتادن آن سیب به خاک...


بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...

 


و تو رفتی و هنوز


سالها هست که در قلب من آرام آرام


خون دل می جوشد

 


که کسی در پس ایام ندید

 


باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...

 ؟؟؟


 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/2ساعت 12:0 صبح توسط pari| نظرات ()

چه دشوار است...

 خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشاراست...

                                                                  دکترعلی شریعتی

اینک صدایم کن مرا

و جواب سهراب سپهری از زبان خدا


منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد

 

                                                                                                                  


نوشته شده در یکشنبه 91/12/27ساعت 12:0 صبح توسط pari| نظرات ()



      قالب ساز آنلاین      


مرجع کد آهنگ


کد آهنگ ابی
کی اشکاتو پاک می کنه